سلام ب همه ی دوستان این داستانو بخونین جالبه:))))))))
چند مرد در رختکن یک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشیدن بودند که تلفن یکیشون که روى نیمکت بود زنگ زد. مرده گوشى را
برداشت، دکمه صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقیه هم به مکالمه تلفنى او جلب شد.
مرد: سلام
زن: عزیزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟
مرد: آره
زن: من الان توى مرکز خرید هستم. اینجا یک مغازه، پالتو پوست خیلى قشنگى داره که قیمتش سه میلیون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره
بخرم؟
مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر.
زن: ضمناً از جلوى یک ماشین فروشى رد شدم. یک بنز2007 خیلى خوشگل گذاشته بود پشت ویترین.
مرد: چند بود؟
زن: 45 میلیون تومن
مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه
.
زن: عالى شد! آخرین چیز هم این که اون خونهاى که پارسال دیدیم یادته؟ صاحبش حالا راضى شده نهصدو پنجاه میلیون تومن بفروشدش.
مرد: بهش بگو نهصد میلیون. فکر کنم قبول کنه. ولى اگه هیچ جورى قبول نکرد.پنجاه میلیون اضافهش را هم بده. خونه خیلى خوبیه.
زن: باشه. خیلى ممنون. دوستت دارم عزیزم. مىبینمت.
مرد: خداحافظ! مواظب خودت باش.
مرد تلفن را قطع کرد. بقیه مردها در رختکن باشگاه هاج و واج به او نگاه مىکردند و دهنشان باز مونده بود.
مردى که تلفن را جواب داده بود لبخندى زد و پرسید: این تلفن موبایل مال کى بود؟
خیلی داستانت جالب بودددد.
مرسی گلم
خِــــــــــــــیلی بــاحــال بود دآسْــتــانه:D
:))))))))))
خیلـــــــــــــــــــی قشنگ بود!
مخصوصا اون داستانه
راستی منم لینکت کردم♥
ههههههههههههه
خیلی بامزه بود
اوهوم :))))
سلام
مرسی عزیزم اینجا میام کلی میخندم
خواهش گلم
http://s4.picofile.com/file/7806344301/mani_ke_kenaresh.png
نوشتمش
خدا نگهداااااااااااااااااااااااااااااااااار
چرا؟؟
داستان جالبی بود
ملسی
خیلی دیگه خوش شانس
هه هه:)
راستی سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
شلام
چه میمون خوشکلی
واقعا هه هه!
سلام; چرا نظراتت رو تایید نمیکنی؟؟؟; راسیت لطفا قالبت رو عوض کن خیلی سر گیجه میاره
شکلک خوشت نمیاد مرطبت بود گذاشتم
تازشم به من چه از این
اشکال نداره میخوام هیپنوتیزمتون کنم...هه هه...
نباید مرتبط بشه چون من میگم
خیلی جالب بود
مرسی عزیزم خبرم کردی
خواهش آبجی
میشه فونتتو تغییر بدی عزیزم... من نتونستم بخونم...:(
چشم عزیزم...بتونم حتما :)
اپم....
دارم میام...
خیلی باحال بود آپت
دستت طلا
میشه بپرسم چرا سر نمیزنی؟؟؟
چرا این شکلکو میذاری؟؟اصلا ازین شکلک خوشم نمیاد...
شرح وبلاگ ینی همون "درباره سایت" دیگه
ن همون که پایین اسم وبلاگم نوشته
سلام عزیز
خعلی باحال بودن!!!!
هم عکسا هم داستانه!
ممممممملسی
اولیه که شگفت آور و جالب بود
با پینت
عمرا بشه نوشت!!!
خب تو با ی چیز دیگه بنویس اصلا من چ میدونم:)
داستانه خیلی قشنگ بود ممنونگلم
ملسی اومدی آبجی
خیلی باحال بود.
سلام ابجی شکوفه جونم
دستت ندرده خیلی خندیدم مادر:)
راستی منم اپم..این کتابو خیلی دوستدارم:)
اومدم...
سلام الهام هستم شکوفه جون(ریاضیدان جوان)ممنونم از حضورت پست خیلی بامزه ای بود...شادباشی عزیز.
:))))))))
دست خط من که میدونی چجوریه....
بله مبدونم خودت قبلا گفتی دو سه هفته دیگه
ای شیطون الحق که جادوگر سیاهی
خخخخخ داستان خیلی جالبی بود ((((((:
عکسا هم باحال بودن !!
با پینت ؟!؟!؟! O.o با پینت ک دست خط عادم مشخص نمیشه !! باید خودمون رو کاغذ بنویسیم عکس بگیریم !
آره فکر خوبیه.....بببینم چی میشه آبجی...
خیلی مطالب جالب داری گلم.موفق باشی.
خیلی جالب بود.
سلام شکوفه جووووووووووووون
خیلی باحال بود
اون اولیه به خصوص!!!!
ممنون مینا جووووووونم