"دوستـــ" همان کوه است
وقتی در جوارش هستی
به سادگی آن
می اندیشی؛
وقتی از آن به وسعت خودش
فاصله میگیری
آنگاه
درک میکنی
که چه بزرگ بود وهست...
❤♡♡♡عشق♡♡♡❤
┘◄ چیزیه که عقل نمیتونه بیانش کنه
┘◄ قلبم نمیتونه رهاش کنه
سلام دوستان عزیز....این متن رو من ب افتخار ی نفر نوشتم ....با نصفه ی نصف استعداد نویسندگیم امیدوارم متنم خوب واقع بشه....کپی هم با ذکر منبع و نام نویسنده ک خودم میباشم مجازه....
آنگاه که در جنگل تنهایی خویش قدم میزنم صدای نام تورا اززبان گنجشککان وپرنده های خوشصدای جنگل می شنوم...چه دلنشین است....
شاخه های درختان روبروی غروب بینهایت زیبای جنگل دست به دست هم داده دارند جشن و پایکوبی میکنند...
حیوانات کوچک جنگل به قولی مثل ندید بدید هابا چشمان کوچکشان از لابه لایشاخ و برگ درختان مرانگاه میکنند...
چرا وقتی که یادت درقلبم زنده است حسرت دیدن روی ماهت را داشته باشم ...!
کمی بیشتر قدم میزنم دیگر زانوانم تحمل یک قلب سنگین بر روی تنم را ندارند... می ایســـتم......
شاید روزنه ای نور ازبین حصار هزاران برگ کوچک و بزرگ درختان یواشکی فرار کند به دلم .... این دل خسته بتابد تا شاید جان بگیرم.....ولی گویا شب شده و به گمانم آن روزنهی نور خوابیده باشد.....
جنگل در شب وقتی لباس مشکی خوابشرا ب تن میکند خیلی ترسناک میشود....برای اینکه هم خودم را آرام کنم و از سکوت آزار دهنده رها شوم ، شعر لالایی سر مید
✿ بــہ نــآمـ خــُـدآیــے کـہ هـَـمـیــטּ نـَزدیـکـے سـت... ✿
★ اللَّـهُمَّ صَــلِّ عَـلَـى مُـحَـمَّـدٍ وآلِ مُـحَـمَّـدٍ وعَـجِّـلْ فَـرَجَـهُـمْ ★
● سَـلـآمـ دوسـتـآטּ،کـآمِـنـت یـآدتـوטּ نـره!
قدیما :هرکی روزه نبود باید می رفت یه گوشه ای یه چیزی میخورد بقیه نبیننش
الان: هر کی روزه است باید بره یه گوشه مزاحم غذا خوردن بقیه نشه!!!!!
بلکه در برابر خدا…
خدایا...
کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با تو بستم در
آرامش فراموش نکنم
خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و
درهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم. . .
در آن زمان که امیدت برید از همه جا ، ببین کیست امیدت ،
بدان که اوست خدا . .
و هر انسانی که متولد میشود نشان دهنده این است که خدا هنوز از
انسان ناامید نشده است ...
ای روزگـــــــــآر . . .
از خطـ خطــی هایـم ساده نـگــــــــذر . . . !
بــه یـاد داشتــــــہ باش . . .این دلــنـوشــــــتــــــہ ها را یک دل، نــوشـــــتــــ ــه. . . !
خاطره یعنی:
یک سکوت غیر منتظره میان خنده های بلند...!
مانند شیشه شکستنم آسان بود!
ولی...!
دیگر به من دست نزن.
این بار زخمیت خواهم کرد...
بیچاره قلوه سنگیکه از دست کودکیبه سوی پرنده ای پرتاب می شود …مانده بر سر دو راهی …دل کودک را بشکندیا بال پرنده را ؟؟؟
حرف آخر باران:
زمین را شستم"
دوباره آغاز کنید...!
دوستش دارم
بزرگیش را، سکوتش را، عظمتش را، اُبهتش را
تنهاییش را، حکمتش را، صبرش را،
و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن!
خدا را میگویم...